عزّت نفس و اهمیّت آن درکودکان
درابتدای کودکی امنیّت و آرامش کودکان درگرو توّجه ومراقبت خانواده است.خانواده نیازهای کودکان خود را برآورده می سازد و اضطرابشان را به حداقل می رساند، به تدریج که کودکان رشد می کنند درآنان خود آگاهی نیز به وجود می آید واین شناخت برایشان حاصل می شود که آیا دختران وپسران خوبی هستند یاخیر. هم چنان که کودکان از خود درکی پیدا می کنند وهویت خود را می یابند به طور ضمنی برای خصوصیات خود ارزشی منفی یا مثبت قایل می شوند. مجموع ارزیابی هایی که کودک از خود می کند عزت نفس او را شکل می دهد. برای مثال؛کودکی که پیشرفت تحصیلی درخور توجهی دارد و دانش اموزمنظمی نیز هست، باور واحساس خوبی در مورد خود دارد وبرای صفات وویژگی های واقعی خود ارزش قائل است وبالعکس ،کودک ناموفق ارزش یابی پایین ومنفی ازخود دارد .اکثر صا حب نظران برخورداری از عزت نفس(ارزیابی مثبت از خود )را به عنوان عامل مرکزی واساسی در سازگاری عاطفی اجتماعی افراد می دانند ومعتقدند که عزت نفس (ارزیابی مثبت از خود )با شادکامی وکارکردمفید فرد را بطه ای متقابل دارد.از انجا که عزت نفس کودک زمینه واساس ادراک وی از تجارب زندگی را فراهم می سازد دارای ارزش ویژه ای است .
شایستگی عاطفی - اجتماعی که ازارزیابی مثبت از خود ناشی می شود می تواندبه عنوان سپر یا نیرویی در مقابل مشکلات خطیر آینده به کودک کمک کند . کودکی که احساس خوبی در مورد خودش دارد بهتر می تواند با مشکلات کنار بیاید. بهره مندی از عزت نفس علاوه بر آن که جزیی از سلامت روانی محسوب می شود ،با پیشرفت تحصیلی نیز مرتبط است.
محقّقان زیادی دریافته اند که بین عزّت نفس بالا ونمرات مطلوب در مدارس رابطه وجود دارد.
بنابر این عزت نفس که جنبه مهمی در کارکرد کلی کودک است با زمینه های دیگری چون سلامت روانی واجتماعی وعملکرد تحصیلی وی در ارتباط است ،خانواده یکی از بهترین منابع شکل گیری عزت نفس و احساس ارزش نسبت به خود در کودکان می باشد. تحقیقات انجام شده در این زمینه بیانگر این مطلب است که کارایی واعتماد به نفس به بهترین وجه در کودکانی رشد می کند که در خانواده های گرم ونوازش گر پرورش می یابند .خانواده هایی که رفتار مسئولانه را پاداش می دهند و همواره با آن فعالیت های مستقل وتصمیم گیری رانیز تشویق می کنند.
خود باوری
از نخستین روزهای زندگی کودک باید خود باوری را دراو رشد داد. خود باوری هدیه ای نیست که بتوان آن را ازطریق وراثت به کودکان منتقل کرد.محبت کردن ،گوش دادن به حرف های کودک ،احترام گذاشتن ،استفاده مناسب ومنطقی ازقدرت ،کمک به رشد احساس استقلال ،نقش مدرسه در خود آگاهی کودک ،شخصیت وجنسیت کودک؛ همگی باعث رشدخود باوری در کودک شده واو را برای زندگی در جامعه آماده می سازد.
احترام گذاشتن به کودک ازطریق گوش دادن به حرف های او،صحبت کردن با او وایجاد اعتماد دراو،باعث رشد آگاهی مثبت ونیرومند درکودک خواهد شد. مسؤولیت نهایی والدین ، آماده سازی فرزند برای دست یابی به استقلال واقعی است. این مهم زمانی تحقق می یابد که فرزند هنگام ترک خانه و آماده شدن برای شروع زندگی جدید مانند بزرگسالی داری خودباوری وسازگار بامحیط باشد. رابطه استقلال وعزت نفس بسیار آشکاروانکار ناپذیر است. اتکای کمتربه دیگران و ارزش قائل شدن برای شخصیت خود،یکی ازنشانه های استقلال کودک است . برای بوجود آوردن حس اعتماد به خود باید به حرف های کودک کوش داد. این فن دقیق ،نه تنها شیوه ای مفید برای ایجاد ارتباط عمیق با کودک است بلکه باعث آگاهی ما از ناگفته و احساسات نهفته فرزندانمان خواهد شد. از سوی دیگر گفت وگو با کودک باعث می شود او درک بهتر و درست تری ازخود داشته باشد واحساسات خود را بهترکنترل کند.
حس تعلّق به انواع گروها ،اثرات بسیار نیرومندی برعزّت نفس فرزندان ما دارد. خانواده، مدرسه، گروه همسال،گروه ورزشی، گروه مذهبی ؛ گروه فرهنگی ودیگرگروهای کوچک وبزرگ که اطراف کودک ما راگرفته اند. عامل بالقوه ای درایجاد حس هویت، ارزشمندی وهدف داربودن درکودک به شمار می آیند. عضویت دراین گروها باعث رشد جنبه های گوناگونی نظیرنگرش به خود درفرزند ما می شود. احساس رضایت ناشی از عضویت درگروه ، باعث آرامش ، برآورده شدن آرزوها وتامین نیازهای کودک است. دراین میان مدرسه، یکی ازتأثیرگذارترین عوامل مؤثر بررشد وتقویت عزت نفس است. تاکید برمهارت های آموزشی، شناخت و ارزش گذاری موفقیت های غیرآموزشی، خود ارزیابی از طریق تمرین روزانه،رعایت برنامه های فعالیت های گروهی،ایجاد حس جمع پذیری ودیگرمواردی از این دست درمدرسه ،دارای یکی ازارزشمندترین تاثیر برپرورش حس خودباوری است.
برای پرورش عزت نفس درکودک، تشویق به مثابه غذا برای بدن است.تشویق کودک رادلگرم می کند.انگیزه های او راافزایش می دهد؛حدود یادگیری را مشخص می کندوکودک رابه توانایی های شخصی خود آگاه می سازد.
کلمات کلیدی:
معلوم می شود حقیقتی به نام کرامت انسانی و بزرگواری روح در این مرام اصولاً پذیرفته نیست تا چه رسد به اینکه برنامه ای برای پرورش این بعد الهی داشته باشد!
گروه دیگری متوجه جنبه دیگری از روح انسانی شده اند و بساط دیگری گسترده اند و به ترویج شیطان پرستی روی آورده اند . روشن است انسانی که مشتاق جنبه جمال حقیقت است، متمایل به فهم ابعاد جبروتی و جلال حق هم هست .
گروههایی از «متال»، با ایجاد ذهنیتی وحشت گرا در مخاطبین خود، قلوب تشنه هیبت حق را هدف قرار داده اند و با ایجاد رعب و وحشت و ترس به این جنبه از روح انسانی پرداخته اند . مرلین منسون از رهبران بلک متال در معنویت مورد علاقه خویش، در صدد القای لذتی است که دلهای مشتاق هیبت حق در پی آنند. همین ترس و وحشت و رعب کم نظیر است که آثار و محصولات منسون و همفکرانش را برای بعضی از افراد، دلپذیر و جذاب ساخته است. انسانی که در پی ادراک هیبت و عظمت و کبریایی خداوند متعال است بدین سان با توجه به غلبه شیطان رام می گردد. بسیاری از کلیپ های «منسون» که در زمره آلبوم هالیوود است درباره افرادی است که در صدد توسل به شیطان اند و می خواهند با تمسک به قوه های پلید در طبیعت به مقاماتی برسند .
«منسون» در آثارش می خواهد به مخاطب بفهماند که نیروهای شیطانی و شرارت های طبیعی ، نیروهای غالب درجهان اند و خیر و خوبی وابعاد الهی مغلوب و شکست خورده اند .
باید پرسید آیا صفات زیبای انسانی و فضیلت های اخلاقی درانسان مرده است که منسون اصلاً آنها را نمی بیند و یا دائماً مغلوب و شکست خورده می پندارد؟
در بعضی ازمرام ها، تعالیمی ترویج می شود که محیط مقدسی همچون کانون خانواده از اساس تخریب می شود. تاسف بارتر آنکه این تعالیم به نام عشق به خورد مخاطب داده می شود یعنی با نام صداقت و محبت، مرامی به نام «وفا» لگدکوب می شود که در نتیجه نه خانه ای می ماند و نه خانواده ای، لاجرم می ماند مرد و زن سرگردان به دنبال عشق موهوم. حقیقت این است که آنچه اشو ( از رهبران عرفان جنسی ) به نام عشق به پیروان خود تعلیم می دهد غریزه تنوع طلبی جنسی و شهوانی است که هیچ گاه راضی و قانع نشده و همچنان دریا صفت و هیجان ناپذیر خواهد ماند. وی می گوید:
«نمی گویم اگرزنی را دوست داری با او زندگی مکن . با او باش اما نسبت به عشق وفادار بمان. یعنی از همان لحظه ای که احساس می کنید از چیزی خوش تان نمی آید و آن چیز جاذبه اش را از دست داده است و شما را خوشحال نمی کند از آن دست بردارید (ولو آن چیز همان زنی باشد که قبلاً او را دوست داشته اید) فقط بگویید متاسفم.» (تفسیر آواهای شاهانه ساراها ـ ص 107 )
از اشو باید پرسید چرا محبت زن و شوهری نمی تواند پایدار بماند و چرا آن دو نمی توانند تا آخر به هم عشق بورزند؟ چرا به این محبت، نتوان رنگ ملکوتی داد؟ چرا باید محور این محبت هواهای طرفین باشد که ناپایدار و تنوع طلب است؟ چرا نتوان تفسیری آسمانی و ثابت و دائمی از عشق زن و شوهر به هم ارائه داد؟ از آنجایی که خانواده در مکتب اشو ویران شده است وی زندگی جمعی و کمون را به عنوان جایگزین خانواده پیشنهاد می دهد. (آینده طلایی ـ اشو ص 98)
خنده دار آنکه اشو نیروی درونی را به عنوان راهبر به انسان معرفی می کند که باید به آن احترام گذاشت و از طرف دیگر «گمراهی» را بر آن نیرو به رسیمت می شناسد. وی می گوید:
ندای درونتان را ارج بنهید و از آن اطاعت کنید. به خاطر داشته باشید من تضمین نمی کنم که آن ندا همیشه شما را به راه راست هدایت کند. بیشتر اوقات شما را به گمراهی می برد . این حق شماست که آزادانه به گمراهی بروید. (شهامت ـ اشو ص 26)
وی پا را از همه اینها فراتر گذاشته و عرفان ادعایی خود را چنین درمقابل خدا قرار می دهد: حتی در مقابل خداوند بایستید ... درستی و نادرستی امور را به کنار بگذارید... (همان ص 27).
منبع: والدین و روان شناسی کودک و نوجوان عبداله شیرانی
کلمات کلیدی:
.
عوامل مؤثر در گرایش به نماز
عوامل زیادی درگرایش نوجوانان به نماز موثر است، این عوامل عبارتند از:
1 - خانواده : برخورد فرد با مسایل دینی از بدو تولد و دوران کودکی اوشکل می گیرد که از جوانب مختلف درشکل گیری شخصیت دوره ی نوجوانی، جوانی و حتی بزرگسالی فرد مؤثر است.
اگر والدین خود نماز را اهمیت دهند وبه پای دارند ، کودک در مرحله اول نیز از رفتار والدین الگو برداری می نماید وحرکات نمازرا به صورت نمادین انجام می دهد. هنگامی که کودک چنین رفتاری را انجام داد اگر مورد تشویق قرارگیرد ، فراوانی رفتارش افزایش می یابد و بعد از مدتی تبدیل به عادت می گردد. پس همراه کردن کردن نماز با محرک های خوشایند برای کودکان و نوجوانان می تواند موجب علاقه مند ساختن آن ها نسبت به نماز شود.
نکته مهم دیگر این که والدین هیچ گاه برای وادار نمودن کودک و نوجوان به نماز خواندن از تنبیه و ارعاب استفاده نکنند، بخاطر این که نتیجه کاملاً عکس خواهد داشت. پیشنهاد می گردد والدین کودک و نوجوانان هم جنس خود را برای اقامه نماز جماعت روزی یکی دومرتبه به مسجد برده و آنها را تشویق نمایند تا در یکی از کانون های فرهنگی ومذهبی مسجد عضو شوند و با آنها همکاری نمایند.از این طریق زمینه شرکت نوجوان در گروهای همسال سالم فراهم می گردد.
2 – نقش مربیان تربیتی در تشویق دانش آموزان به نماز. از طریق برگزاری جشن ها و مراسم مختلف ( جشن تکلیف) و....
3 – نقش دوستان و همسالان نوجوان. دوستان در این زمینه ایفای نقش می کنند. هرچقدر دوستان نزدیک پای بندی بیشتری به نماز داشته باشند تاثیر بیشتر بر نوجوان خواهد داشت.
4 – نقش اوردوهای تفریحی و سیاحتی و زیارتی در این زمینه.
5 – نقش معلمان . توصیه ها و سفارشهای معلمان درمورد نماز و همچنین تاثیر حضور آن ها درصوف نماز جماعت مدرسه گرایش دانش آموزان را به نماز جماعت مدرسه بیشتر می نماید.
عرفان های کاذب
مواردی که در زمینه مذهب، وآشنا نمودن فرزندان با آن عنوان گردید، مذاهب ومعنویت های الهی بود که توسط ادیان الهی خصوصا دین مبین اسلام عرضه گردیده است. البته امروزه مذاهب و معنویت های کاذبی تحت عنوان عرفان های مختلف مطرح است که نتها منظور ما را برآورده نمی نماید بلکه خود نیز می تواند باعث بروز مشکلاتی برای خانواده گردد. به همین علت در این قسمت به بررسی برخی از این عرفانی های انحرافی می پردازیم .
لازم به تذکر است که پاره ای از عرفان های مطرح طبیعت گرا (مانند تائوئیسم و شمنیسم)، پاره ای دیگر انسان محور (مثل هندوسیم و بودیسم ـ که دومی اصولاً الحادی محسوب می شود) و پاره ای هم خداگرا محسوب می شوند، مثل عرفان های اسلامی و مسیحی و یهودی.
با عنایت به وسعت بحث و محدودیت موقعیت، به اختصار به برخی از ویژگی های عرفان های کاذب اشاره می شود:
1- در معنویت های نوگرا، به جای آنکه انسان به خضوع در برابر خداوند بی همتا فراخوانده شود به کرنش در برابر موجودات ضعیف و محدود دعوت می شود. فطرت پرستش در انسان که در جستجوی کمالی نامحدود است با پدیده های مادی سرگرم می شود و حتی گاهی این فطرت با پرستش انسانی ضعیف ـ که خود را در جایگاه خدا می بیند ـ مانوس می شود.
به عنوان مثال «سایبابا» مدعی پرطرفداری که هم اکنون در هند به سر می برد ـ می گوید: خدای خالق در او حلول کرده است. وی که خود را برهما، خالق هستی بخش می داند ، مردم را به کرنش و پرستش در برابر خویش فرا می خواندو با این اشعار و اذکار مریدان خود را به خویش توجه می دهد:
خودتان را محصور من بدانید و به من مشغول باشید...
مثل کودکی پرورش تان دادم
وقتی خانم جوانی شدید شریک زندگی شما شدم تا دوست تان بدارم و حافظتان باشم.
دو پسر زیبا به شما دادم تا انها را دوست بدارید و ستایش کنید.
بیا عشق مرا بپذیر و خودت را رها کن
عشق من مثل دریا نامحدود است
مرا واقعاً قبول کن مثل مادرت
من آمده ام تا سعادت بدهم
اشعار بالا نمونه ای از پیام صدها مسلکی است که بشر تشنه امروز را به خود مشغول داشته است. در این مرام ها توحید محوری جای خود را به انسان محوری و در نتیجه به مرید پروری داده است.
2- عرفان های کاذب فقط در صدد پاسخگویی به بعضی از ابعاد وجود انسانی اند. به عبارتی ساحت گسترده روح انسانی را در یک و یا حداکثر چند جنبه محدود می بینند . بماند که از اقناء حقیقی همان یک جنبه هم وا مانده اند و پاسخ درستی به شاخه مورد تاکید خویش نداده اند.
براستی برنامه اصلاح جامعه و برپاکردن اجتماعی سالم و صالح نه فقط افراد خوب در مکتبی مثل «فالون دافا» چه جایگاهی دارد ، مرامی که با این جملات و توصیه ها ظلم پروری و ظالم پروری را در جامعه تئوریزه و نهادینه می کند: «وقتی کسی به شما ناسزا گفته یا لگد می زند فقط لبخندی بزن و به او بگو ادامه بده تو در این مدت داری به من تقوا می دهی و من تکه ای از آنرا به تو بر نخواهم گرداند. (هنگجی لی. شوآن فالون ص 397) منبع: والدین و روان شناسی کودک و نوجوان عبداله شیرانی
کلمات کلیدی:
«راجز» درسال 1980 یعنی در اواخر عمر چنین می گوید:« تجربه های ما در درمان گروه ها، به وضوح دربرگیرنده جریانی خود فرارونده، غیرقابل توصیف و معنوی است. مجبور شده ام بپذیرم که همانند بسیاری دیگر از افراد، اهمیت بعد عرفانی و معنوی را دست کم گرفته ام» (ویلیام وست 2001).
«ویلیام جمیز» فیلسوف و روان شناس امریکایی درباره ایمان می گوید: «ایمان ،بدون شک مؤثرترین درمان اضطراب است. ایمان نیرویی است که باید برای کمک به انسان در زندگی وجود داشته باشد، فقدان ایمان ،زنگ خطری است که ناتوانی انسان را دربرابر سختی ها زندگی اعلام می دارد». یا درجای دیگر می گوید«میان ما وخداوند رابطه ای ناگسستنی وجود دارد، اگر ما خود را تحت اشراف خداوند درآوریم و تسلیم او شویم، تمام آمال و آرزوهایمان محقق خواهد شد».
روانکاو دیگری به نام (ا. ا. بریل) معتقد است : انسان متدین واقعی هرگز دچار بیماری روانی نخواهد شد.
روان شناس امریکایی (هنری لینگ) درکتاب بازگشت به ایمان می گوید: «درنتیجه تجربه طولانی خود در اجرای آزمایش های روانی بر روی کارگران - در خصوص انتخابها و ارشاد های شغلی - به این موضوع پی برده ام که افراد متدین و کسانی که به معابد رفت وآمد می کنند ؛ دارای شخصیتی قویتر و بهتر از بی دینان وکسانی هستند که هیچ وقت به عبادت خداوند نمی پردازند».
درحال حاضرروان شناسی باچرخشی عظیم از نظریه اولیه خوددر باره مذهب، نه تنها به نیاز مذهب ومعنویت انسان توجه نموده است بلکه عده ای از روان شناسان معتقدند باید از مذهب در روان درمانی نیزاستفاده گردد. جملات زیر بیانگر این مطلب است؛
«زمان آن رسیده که راهکارهای معنوی،بانظریه وروش های عملی روان درمانی ترکیب شود. (ریچاردز وبرگین 1997)
لازم است مشاوره را درچارچوب مذهب قرار دهیم، زیرا مفاهیم همچون وجدان وآگاهی عهد و پیمان ، اجتماع ونوع دوستی،عشق،اعتراف،تنویرافکاروغیره...درمذهب اهمیت بسزایی دارند ومسلما بر نظریه وروش درمانی مشاوره تاثیرگذار بوده اند. ( فلتهام 1995)
پروفسور برایان تورن درمانگر مراجع محور چنین می نویسد: «من به عنوان درمانگر مسیحی، معتقدم که همیشه از یاری خداوند برخوردارم و با اطمینان می دانم این خداوند است که توفیق عمل می دهد ، شفامی دهد وتمامیت می بخشد..... من معتقدم درجایی که عشق، پذیرش، قدردانستن،فهم ودلسوزی وجوددارد،خداوند نیز حاضر است و توفیق عمل را در دسترس قرار می دهد»( 1988).
« تلاش من برای یکپارچه کردن کارد درمانی با زندگی معنوی ومذهبی ، تنها منعکس کننده مسؤولیت فکری گروهی معدود از همفکران مذهبی من نیست، بلکه بازتاب اشتغال ذهنی بسیاری از همکاران حرفه یی من است » (تورن 1998).
نکته جالب دیگردر زمینه ی پذیرفته شدن مذهب و معنویت این که ،درچهارمین ویرایش راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی دی. اس. ام. چهار. که درسال 1994 توسط انجمن روان پزشکی آمریکا انتشار یافته است- بخش جدیدی تحت عنوان مشکلات مذهبی یا معنوی وجود دارد.این مقوله زمانی به کار می رود که تمرکز بالینی ،بر یک مشکل معنوی یا مذهبی باشد.
درحال حاضر مداخله های معنوی در درمان مورد توجه روان شناسان قرارگرفته است. برای مثال درکتابی که به تازگی توسط انجمن روان شناختی آمریکا به چاپ رسیده است، «ریچاردز» و «برگین» (1997) نوعی راهبرد معنوی برای استفاده در مشاوره و روان درمانی مطرح می کنند . آنگاه جزئیات ، فهرست کلی مداخله های ممکن را ارائه وتوضیح می دهند. این مداخله ها عبارتند از:
دعاکردن برای مراجعان وترغیب آنان به دعا کردن. بحث درمورد مسائل الهی، استفاده از نوشته های کتاب های مقدس در امر درمان ، استفاده از فنون تن آرامی معنوی وتصویرسازی، ترغیب مراجعان به بخشش وایثار، کمک کردن به مراجعان برای هماهنگی و همخوان بودن با ارزش های معنوی، خودفاش سازی عقاید وتجربه های معنوی ، مشاوره با رهبران مذهبی و استفاده از کتاب درمانی مذهبی.
با توجه به برگشت مجدد جهان غرب به مذهب وبا توجه به نتیجه تحقیقات انجام شده مبنی بر داشتن رابطه مثبت بین مذهب و بهداشت روان، والدین بایستی به منظور پیشگیری از بروز اختلالات روانی فرزندان خود، سعی نمایند تا آنان را بیشتر با مذهب ومسائل مذهبی آشنا نمایند.
می توان گفت از وظایف مهم والدین است که حس مذهبی و دینی فرزندان نوجوان خود را روشن و آماده کنند.این وظیفه مهم والدین است که با مشاهده ی اعمال ورفتار مذهبی والدین شکل می گیرد و فرد با آنها آشنا می شود . به بیان دیگر، الگوی مذهبی فرزند،اولیای وی است. اما درهر دوره از ازندگی فرزند نحوه ی برخورد با او متفاوت است . دیگر در دوره ی نوجوانی نمی توان یکباره ایمان و اعتقاد را درجان وروان فرد تزریق نمود،بلکه نیاز به انگیزه ی درونی دارد تا آن اعمال با کیفیت مطلوبی انجام شود.
هنگامی که فردی به چیزی معتقد شود هرگز از انجام دستورات آن احساس ملال ودلتنگی نمی کند. بنابراین پدران و مادران به جای توسل به زور،باید بکوشند از دوره ی خردسالی فرزندان را با اصول زیربنایی واعتقادی دین آشنا گردانند. اعمالی نظیر مطالعه ی آیات قرآن این واقعیت را روشن می سازد که اسلاف ونیاکان مانیز به چنین اعمال عبادی می پرداختندو به آن ایمان و باور قلب داشتند وحتی بر پای داشتن نمازهای یومیه نیز چنین مفاهیمی رادر ذهن آنها القا می کند.
متأسفانه دربسیاری از خانواده ها این کار از دوران کودکی صورت نمی گیرد. برخی والدین نسبت به یادگیری امور دینی کودکان بی توجه هستند در دوره ی نوجوانی ان مسئله به عنوان یک مشکل بزرگ تربیتی در می آید و از فرد می خواهند در آن سن به وظایف دین خود عمل کند. از این رو بعضی اوقات نیز اولیا برای اینکه نوجوان و جوان آن هابه چنین وظایفی تن در دهند به زور متوسل می شوند و فشارهای تندی برآن ها وارد می سازند. «جهانگرد1373»
کلمات کلیدی:
آنان برای آن که سند طلاق بائن میان دانش وکلیسا راباغسل تعمید رسمیت بخشند،به تعامل با اشیاء بسنده کردند؛ یعنی با جنبه مادی ومحسوس که بتوان آن رامشاهده کرد و با آن تعامل داشت . انسان اروپایی باور وجود رابطه معکوس میان دین و تمدن رابه ارث برد و درذهن خود جای داد.به قول دکتر علی شریعتی درکتاب« بازگشت به خویشتن» ناگزیر این تربیت خانوادگی ، فرزند جدید (روان شناسی) را وا داشت روح و سپس عقل رامنکر شود تا انسان را به چشم ابزار یا در خوش بینانه ترین حالت، حیوانی بنگرد که دستخوش قوانین شرطی شدن ومحرک وپاسخ است و جز حس ومشاهده چیزی دیگر ندارد وهم وغم او برآوردن نیازها وپاسخ دادن به غرایز خویش است. وهرگاه از نظر زیست شناختی ،اجتماعی وروانی به آن ها پاسخ گوید خودش را شکوفا شناخته است.
مهدی بن عبود درکتاب «انسان وقوای روحی او» می گوید: روان شناسی با ساخت گرایی، روح را ازکف داد وبا رفتارگرایی ، عقل ازدست اورفت، درنتیجه انسان صرفاً مجموعه ای از انگیزه ها، غرایز و احساسات شد وهمین ها آبشخور رفتارهای اویند وعقل وی فرآورده مادی درجه دوم است. بنا به گفته «فرانسواپیر» در کتاب «پرسش هایی از روان شناسی» از نگاه «اسکینر» ، انسان موجودی تأثیرپذیر{ ازمحرک های شرطی }، از دیدگاه «لورنس»، نقش پذیر{وتحت تأثیر غرایز از پیش تعین شده} و از منظر «فروید» تقسیم شده {به نهاد، خود، فراخود} است.
دراین میان مکتب شناخت گرایی ظهورکرد تا اندکی از اعتبار عقل بشر را بدو بازگرداند ومکتب انسان گرایی رخ نمود تا لختی از کرامتش را بدو بازگرداند وسامانه مادی که او را که به دست فرویدیسم و رفتارگرایی از هم پاشیده بود،در انسانیتی ویژه و سامان بخشد».
درزمینه ی نادیده گرفته شدن معنویت ومذهب توسط روان شناسی، «ویلیام وست» چنین می گوید:
درنظریه های مشاوره و روان درمانی معمولا الگوهای رشد انسان نیز گنجانده شده است. در حقیقت هدف اصلی درمان را می توان کمک کردن به افراد برای رسیدن به پختگی دانست. این هدف دردیدگاه های مختلف مشاهده می شود: نزد فروید (1933) درقالب مراحل رشد خود (ایگو) (دهانی- مقعدی- تناسلی و غیره) ، در «اریکسون»(1977) هشت مرحله رشد انسان، دریونگ (1933) ضمن فردیّت یافتن، در «راجز»(1980) بامدل عملکرد کامل و نزد «مازلو» (1970) پدیده خودشکوفایی . درعین حال ، این نظریه ها به استثنای نظریه یونگ و نظریه های مربوط به روان شناسی فرا فردی ، ماهیت و رشد معنوی انسان را نا دیده می گیرند.
البته در این میان روان شناسانی هم بودند که به مذهب نگرش مثبتی داشتند که می توان از جمله به «یونگ» ، «آلپورت» ، «اریک فروم» ، اشاره نمود. «این درست نیست که اگر ما اصول مذهب را نمی پذیریم ، الزاماً ماسائل روحی را نیز نپذیریم» (فروم 1950)
«آلپورت» معتقد بود ما می توانیم موضع مذهبی افراد را براساس دونوع نگرش طبقه بندی کنیم : افرادی که مذهب آنها ناپخته و بیرونی است وافرادی که مذهبی پخته ودرونی دارند. افرادی که مذهب بیرونی دارند، «ازمذهب به نفع خود بهره می برند ....گرایش کم عمق فرد به مذهب یافرقه خاص ،توسط خود او به طور انتخابی شکل می گیرد تا نیازهای بدوی اورا ارضا سازد.... درمذهب بیرونی توجه فردبه سوی خداوند معطوف می شود ،ولی باز هم این توجه شامل صرف نظر کردن از خود نمی شود» اما مردمانی که دارای مذهب درونی هستند «انگیزه اصلی خودرا درمذهب جستجو می کنند وبا پیوستن به مذهب یا فرقه ای خاص ، در تلاش درونی سازی مذهب و پیروی کامل از آن هستند( آلپورت و راس 1967)
«یونگ» برخلاف «فروید» که معتقد بود ( نیاز نوع بشر به مذهب به تجربه های اولیه ی دوران کودکی مربوط است، ونیازهای مذهبی عمدتا ازدرماندگی طفل ودرنتیجه ابراز نیاز وعلاقه او به پدر نشات می گیرد واین رابطه ای است غیر قابل انکار) ، نیاز بشر به مذهب ومعنویت را به عنوان جنبه های سالم و سلامت از هستی انسان در نظر می گیرد ویکی ازپیشگامان اولیه رویکرد تحلیل نگری است که مذهب ومعنویت را در تحلیل خود گنجانده است. یونگ بر سر درخانه اش این جمله یونانی را حک کرده بود« خداوند حاضر خواهد بود، چه اورا فرخوانیم و چه فرا نخوانیم ». او تجربیات درمانی خود را این چنین بیان می کند: «درطول سی سال گذشته افراد زیادی از ملیت های مختلف جهان متمدن ، با من مشورت کردند ومن صدها تن از بیماران را معالجه کرده ام، اما از میان بیمارانی که در نیمه دوم عمر خود به سر می بردند(35 سالگی به بعد) حتی یک بیمار را نیز ندیدم که اساساً مشکلش نیاز به یک گرایش دینی درزندگی نباشد. به جرات می توانم بگویم که تک تک آنها به این دلیل قربانی بیماری روانی شده بودند که آن چیزی را که ادیان موجود در هر زمانی به پیروان خود می دهند، فاقد بودند و فردفرد آنها تنها وقتی که به دین و دیدگاهای دینی باز گشته بودند به طور کامل درمان شدند».
کلمات کلیدی: